در قصه «ریش آبی» خواهرها فوراً، در اتاق کشتار را میبندند. زن جوان به خون روی کلید خیره میشود.
ناله ضعیفی برمی خیزد که میگوید: «باید این خون را پاک کنم، وگرنه او میفهمد!»
حالا نفسِ سادهلوح از نیروی قاتل درون روح خبر دارد، و خونِ روی کلید خون زنان است. اگر مسئله فقط بر سر خونی بود که از قربانی شدن رویاهای سبکسرانه فرد ریخته میشد، فقط یک لکه خون بر روی کلید باقی میماند، اما قضیه بسیار جدیتر است، زیرا این خون معرف نابودي ژرفترین و حیاتیترین جنبههای حیات خلاق فرد است.
زنی که در این وضعیت قرار دارد، نیروی خانه را از دست میدهد – حال این امر چه مربوط به مسائل دنیوی زندگیاش باشد، مثل مدرسه، خانواده و دوستيها، و چه مربوط به مسائل مبرم جهان وسیعتر و یا مسائل روحی مانند توجه به رشد شخصی و هنر خود. این صرفاً تعلل و مسامحهای موقتی نیست، زیرا هفتهها و ماهها ادامه مییابد. به نظر میرسد که او افسرده شده و هر چند شاید سرشار از آرا و عقاید گوناگون باشد، عمیقاً دچار کم خونی شده و بیش از پیش از عمل کردن بر مبنای عقاید خویش عاجز است.
خون این قصه خون عادت ماهانه نیست، بلکه خون وریدی است که از روح میچکد. این خون نه فقط کلید را لکه دار میکند، بلکه کل سیمای بیرونی فرد را نیز آغشته میسازد. لباسی که زن جوان پوشیده، و نیز کل لباسهای کمدش خونآلود میشود. شخصیت ظاهری نقابی است که شخم به جهان نشان میدهد. این نقاب جیزهای زیادی را پنهان میکند. با استفاده از پوششهای مناسب، هم مردان و هم زنان میتوانند شخصیت ظاهری تقریبا کامل و ظاهری نسبتاً بینقص از خود ارائه دهند.
وقتی کلید خونچکان - مسئله جدی و مهم زندگیمان - شخصیت *** ما را لکهدار میکند، دیگر نمیتوانیم مصائبمان را پنهان کنیم. ما میتوانیم بگوییم که چه چیزی را دوست داریم و مهمترین چهره را عرضه کنیم، اما به محض اینکه حقیقت تکان دهنده اتاق کنار را دیدیم، دیگر نمیتوانیم وانمود کنیم که وجود ندارد. دیدن حقیقت سبب میشود نیروی ما بیشتر و بیشتر از دست برود و این دردناک است، مثل زدن شاهرگ است، و ما باید سعی کنیم فوراً این وضع وحشتناک را اصلاح کنیم.
پس در این قصه، کلید در عین حال مانند محفظه عمل میکند. کلید، نگهبان خونی است که خاطره چیزهایی را که فرد دیده و حالا از آنها نگه میدارد. برای زنان، كلید همواره نماد ورود به یک رمز و راز و است. در سایر قصههای کودکانه، کلید نمادین اغلب با کلماتی نظیر آنچه علیبابا به طرف کوهی صعبالعبور فریاد میزند و میگوید «دیوار، برو کنار!» بیان میشود. او با به زبان آوردن این ورد کاری میکند که کوه به یکباره به غرش درآید و راهی برای او باز کند. در استودیوی والتدیزنی، به شیوه خاص ادبیات قدیم، فرشته مهربان داستان سیندرلا میگوید: «بی بی تی - بی بی تی – بو!» و بعد کدو تنبلها به کالسکه بدل میشوند و موشها به کالسکهران.
در ادبیات یونان باستان، کلید را زیر زبان مخفی میکردند، به این معنی که جوهر قضیه – کلید یا ردّپا – را مي توان در رشتهای خاص از کلمات با پرسشهای کلیدی یافت. و کلماتی که زنان در غالب موقعیتهای مشابه قصه «ریش آبی» بیش از همه به آن نیاز دارند، عبارتاند از آن پشت چیست؟ آن چیست که آنگونه که به نظر میرسد نیست؟ من چه چیزی را در اعماق وجودم میدانم که آرزو میکنم ای کاش نمیدانستم؟ چه چیزی در من کشته شده یا در حال مرگ است؟»
همه این پرسشها کلید هستند، و اگر زنی زندگی نیمه جانی داشتهباشد، پاسخ این پرسشها به احتمال قوی در حالی داده میشود که به خون آغشتهاند. وجه آدمکش روح، که بخشی از کارش ممانعت از ایجاد هرگونه آگاهی است همچنان هرازگاهی خود را نشان میدهد و هرگونه رشد و پیشرفتی را منحرف یا زهرآگین میکند. این طبیعت اوست. این کار اوست.
پس به مفهومی مثبت، تنها خون مدام روی کلید است که باعث میشود روح در برابر آنچه میبیند تاب بیاورد. همان طور که ملاحظه میکنید، نوعی ممیزی طبیعی در مورد تمام وقایع منفی و دردناکی که در زندگی ما رخ میدهد وجود دارد. نفس مميّز مسلماً آرزو دارد که فراموش کند. این اتاق و این اجساد را دیدهاست. به همین دلیل است که همسر ریش آبی سعی میکند با موی اسب کلید را پاک کند. او هر کاری را که بلد است امتحان میکند. تمام مرهمها و داروهای فرهنگ شفای سنتی زنان مرسوم است امتحان میکند – تار عنکبوت، خاکستر آتش – که همگی به اسطوره بافتن مرگ و زندگی توسط خواهران سرنوشت مربوط است. اما او نهتنها نمیتواند کلید را پاک کند، بلکه با وانمود کردن به اینکه اصلاً اتفاقی نیفتاده هم نمیتواند به این جریان خاتمه دهد. او نمیتواند جلوی چکیدن خون از کلید کوچک را بگیرد. جالب است که وقتی زندگی سابق او شروع به مردن میکند و حتی بهترین داروها هم نمیتواند این واقعیت را مخفی کند، او از خونریزی وجود خودآگاه میشود و از این رو تازه شروع به زندگی میکند.
زن سادهلوح سابق باید با آنچه رخ داده روبهرو شود. قتل تمام زنان «کنجکاو» سابق ریش آبی، همانا قتل زنانگی خلاق، و قتل توان بالقوهای است که انواع حیات جدید و جالب را بسط و رشد میدهد. غارتگر، به ویژه در زمینه به دام انداختن طبیعت وحشی زنان، تهاجمی عمل میکند. حداقل سعی میکند زنان را تحقیر کند، و حداکثر به دنبال قطع رابطه زنان با بینشهای درونی، الهامها و پیگیری اهداف تا مرحله موفقیت است.
زمانی من با زن باهوش و با استعدادی کار میکردم که راجع به مادربزرگش که در میدوست زندگی میکرد، برایم حرف میزد. تصور مادر بزرگ او از زندگی خوب این بود که سوار قطار شیکاگو شود، کلاهی بزرگ بر سر بگذارد، قدمزنان از خیابان میشیگان پایین برود و تمام ویترینهای مغازهها را نگاه کند و بانویی تمام عیار باشد، اما او به هر دلیل، شاید به خاطر بازی سرنوشت، با یک کشاورز ازدواج کرد. آنها به میان گندمزارها نقل مکان کردند و او در خانه روستایی کوچک و قشنگی با اندازه مناسب، در کنار بچههای خوب و شوهری خوب شروع به پوسیدن کرد. دیگر برای زندگی «رویایی» گذشتهاش وقت نداشت. حالا یک عالم «بچه» و یک عالم «کارهای زنانه» داشت.
سالها بعد او یک روز پس از اینکه کف آشپزخانه و اتاق نشیمن را با دست شست، بهترین بلوز ابریشمیاش را پوشید، دکمههای دامن بلندش را بست و کلاهبزرگش را روی سرش گذاشت. سپس لوله تفنگ شوهرش را کف دهانش گذاشت و ماشه را کشید. هر زن آگاهی میداند که او چرا اول کف خانه را شست.
روح گرسنه میتواند به قدری مالامال از رنج و درد شود که زن دیگر نتواند تحمل کند، و از آنجا که زنان روحاً نیازمندند که خود را روح بخش مخصوص به خود بیان کنند، بنابراین باید به روشی که برای خودشان ملموس است و بدون مزاحمت دیگران رشد کنند و شکوفا شوند. به این مفهوم، میتوان گفت که کلید خوئین معرف شجرة مؤنث هر زن، و نیز زنانی است که قبل از او به دنیا آمده و از دنیا رفتهاند. چه کسی میان ما هست که دست کم یک زن را در میان عزیزان خود نشناسد که از غرایز خود برای دست زدن به انتخابهای کسی در زندگی استفاده نکرده و لذا مجبور نشده باشد که از آن پس به زندگیای حاشیهای و یا بدتر قناعت کند؟ شاید هم خود شما همان زن باشید.
یکی از مسائل مربوط به رشد فردی که کمتر از همه مورد بحث قرار گرفته، این است که وقتی انسان باقوت هر چه تمامتر نور را به تاریکی روح می تاباند سایه ها، یعنی جایی که نور وجود ندارد، سیاه تر از قبل دیده میشود. بنابراین وفي ما بخشی از روح را روشن میکنیم، حاصل آن تاریکی ژرفتر است. این تاریکی را نمیتوان به حال خود گذاشت. کلید – پرسشها – را نمیتوان مخفی با فراموش کرد. آنها را باید پرسید. به آنها باید پاسخ داد.
ژرفترین کار معمولاً تاریکترین کار است. زن شجاع، زن خردمند، بایرترین زمینهای روح خود را آباد میکند، زیرا اگر فقط روی بهترین زمینهای روح خود کار کند، منظرهای که در برابر خوبی خواهد داشت کمترین بخش از وجود اوست. بنابراین از کندوکاو بدترین قسمتها نترسید. این کار فقط افزایش انسان را تضمین میکند قدرت نوح از طریق بینشها و فرصتهای تازه برای بازسازی زندگی و خویشتن انسان را تضمین میکند.
در این نوع بسط و پرورش سرزمینهای روحی است میدرخشد. او از سیاهترین تاریکیها هم نمیهراسد. در واقع او در میتواند ببیند، او از امعاء و احشاء، کثافت و آشغال، تعفن، بوی گند، خون، استخوانهای سرد، دختران در حال احتضار، و شوهران قاتل میتواند همه اینها را ببیند، میتواند در برابر اینها تاب بیاورد، میتواند مسائل را چارهیابی کند – و این چیزی است که جوانترین خواهر قصه «ریش آبی» دارد میآموزد.
اسکلتهای پراکنده در اتاق، در مثیتترین وجه، معزف نیروی نابودشدنی زنانهاند. به طور تمثیلی، استخوانها معرف چیزی هستند که نمیتوان آن را نابود کرد. قصههایی که از استخوان سخن میگویند، اساساً درباره بخشی از روح هستند که نابود کردنش دشوار است. تنها چیزی که نابودگر کردنش دشوار است، روح ماست.
زمانی که از جوهر زنانه صحبت میکنیم، در واقع از روح زنانه حرف میزنیم. وقتی راجع به اجساد پراکنده در زیر زمین صحبت میکنیم، منظورمان این است که اتفاقی برای نیروی روح افتاده و هرچند سر زندگی بیرونی آن گرفته شده، و هر چند شیره زندگی آن کشیده شده کاملا نابود نشده است و میتواند از نو به زندگی باز گردد.
روح از طریق زن جوان و خواهرانش میتواند از نو به زندگی بازگردد، چرا که آنها سرانجام میتوانند الگوهای کهنه جهل را در هم بشکنند و با رویداد وحشتناک روبهرو شوند و سر برنگردانند. میتوانند ببینند و آنچه را میبینند تاب بیاورند.
اینجا باز ما در مکان ماده گرگ هستیم. در غار تمثیلی زن استخوانی، اینجا ما بقایای چیزی را داریم که زمانی زنی کامل بود. اما برخلاف آن وجوه کهن الگوی زن وحشی که چرخههای مرگ و زندگی را پدید میآورد – زندگیای را باز میستاند که آماده است بمیرد، و سپس آن را بارور میکند و از نو به جهان باز میگرداند – ریش آبی زنان را فقط میکشد و قطعه قطعه میکند، تا اینکه جز مشتی استخوان از آنها باقی نمیماند، او برای زنان هیچ زیبایی، هیچ عشق، هیچ خویشتن واقعی، و نیز هیچ قدرتی برای عمل کردن به نفع خویش بانی نمیگذارد. برای مداوا، ما زنان باید به قاتلی که بر ما غلبه کرده نگاه کنیم. حاصل کار شنیع او را ببینیم. در نهایت آگاهی آن را ثبت کنیم، و در آگاهیمان به خاطر بسپاریم. و بعد به نفع خودمان، و نه او، وارد عمل شویم.
زیرزمین، دخمه، و غار نمادهایی هستند که به هم ربط دارند. آنها مکانهای دیرین رسیدن به خودآگاهی هستند. مکانهایی هستند که زن به آنها پا میگذارد و یا از آنها عبور میکند تا با قاتل با قاتلان مواجه شود، تحریمها را برای کشف حقیقت در هم می شکند، و با تبعید کردن، متحول کردن، یا نابود کردم قاتل روح، به یاری عقل یا با تلاش نوانفرسا پیروز میشود. قصه «ریش آبی» دستورالعملهای روشنی در برابر ما میگذارد: ردّ استخوانها را بگیرید، از غرایز پیروی کنید، به آنچه میبینید نگاه کنید، عضلات روح را گرد آورید، انرژی ویرانگر را نابود کنید.
اگر زنی به مسئله دلمردگی و قتل خود نگاه نکند، تابع فرمانهای نجاوزگر باقی میماند. او به محض باز کردن در اتاق روح، که چگونگی مردن و سلاخی شدن او را نشان میدهد، میبیند که چطور بخشهای گوناگون طبیعت زنانه و روح غریزی اش کشته شده و چطور در پشت ظاهر ثروت، به مرگی زبوناته مرده است. حال که این را میبیند، حال که میفهمد چطور اسیر شده و چطور حیات روحیاش به خطر افتاده، میتواند به طرزی مقتدرانهتر ابراز وجود کند.
داستان ریش آبی
بخش اول تفسیر داستان ریش آبی
بخش دوم تفسیر داستان ریش آبی
بخش سوم تفسیر داستان ریش آبی
بخش پنجم تفسیر داستان ریش آبی
بخش ششم تفسیر داستان ریش آبی
بخش هفتم تفسیر داستان ریش آبی
بخش هشتم تفسیر داستان ریش آبی