موراکامی اگر بزرگترین نویسندهٔ ژاپن نباشد، بی تردید از مشهورترین نویسندگان این کشور است. این نویسندهٔ سر به زیر و کم حرف- که تسگالاگر، همسر کارور، او را گوشهگیرترین انسان جهان توصیف کردهاست. سالهاست به دلیل شهرت بی حد و مرز خود در جهان، به خصوص در آمریکا، آماج حملههای روشنفکران ژاپنی است. طبیعی است در کشوری که با سنتها در هم تنیدهاست، آب روشنفکران با نویسندهای که لباسهای جین و تی شرت میپوشد و ترانههای بیچ بویز، و بیل ایوانز گوش میدهد، در یک جوی نرود؛ مخصوصاً نویسندهای که در داستانهایش نیز، جابهجا، به این قبیل اسمهای غربی اشاره میکند. موراکامی اما به سادگی و بیپیرایگی معتقد است تنها از دنیایی پرده برداشته که در توکیوی امروز به چشم میآید، توکیوی روزگار مکدونالد و راک احمقانهٔ ژاپنی، شاید انکار برای ادبیات دست به عصای ژاپن دیگر کافی باشد
هاروکی در سال ۱۹۴۹ در کیوتو، پایتخت باستانی ژاپن، به دنیا آمد، اما در کوب بزرگ شد. پدربزرگش یک روحانی بودایی بود و پدرش معلم ادبیات ژاپنی. موراکامی از همان ابتدا مجبور بود علیه این فرهنگ سنتی، که او را احاطه کرده بود، بایستد. از نوجوانی به سراغ بالزاک و داستایوفسکی و دیکنز زفت. «اگر ادبیات ژاپنی میخواندم، مجبور بودم با پدرم دربارهاش صحبت کنم که اصلاً حوصلهاش را نداشتم.»
او تحصیلاتش را در رشته درام یونانی در دانشگاه «وازهدای» توکیو تمام میکند و به شلوغی این شهر پرهیاهو تن میدهد. انگلیسیاش خوب است؛ برای همین، مدتی را به ترجمههای تجاری و نوشتن متون تبلیغاتی میگذراند. اما این زندگی کارمندی عطش زنده بودنش را فرونمینشاند. در آن سالها، او در یک ساختمان کوچک نزدیک فرودگاه خانه دارد. یک گربه هم دارد که در خانه انتظارش را میکشد. همان سالها با همکلاسیاش ازدواج میکند. یوکوتاکاهاشی زیباست، اما نه آنقدر که حسادت کسی را جز خانواده برانگیزد. پدر و مادر هاروکی با ازدواج زود هنگام او مخالفاند. بیشتر از آن، فکر میکنند این دختر بوده که هاروکی را از آن زندگی کارمندی، که کمال مطلوب هر ژاپنی است، دور کردهاست.
هاروکی و یوکو با پولی که از بانک وام گرفتهاند در حومه توکیو یک کلوب جاز افتتاح میکنند و آن را «پیترکت» مینامند؛ به یاد گربهای که اکنون سالهاست مردهاست. کلوب جاز هفت سال به کار خود ادامه میدهد، در تمام این مدت، هاروکی با مشتریها گپ میزند، نوشیدنی سرو میکند، و مستها را از کافه بیرون میاندازد.
اولین باری که تصمیم به نوشتن میگیرد، یک بعدازظهر دلگیر است. نشستهاست و به بازی پیسبال نگاه میکند، که به او میگوید که یک رمان بنویسد. نمیداند کیست. شاید باد بوده: به آواز باد گوش بسپار.
اولین رمان هاروکی، خاطرهنویسی اعتراضهای دانشجویی است که خود نویسنده هم کم و بیش در آنها حضور داشت، اما نه آنقدر که از نویسندهها انتظار میرود. هاروکی خودش میگوید که در دوران دانشجویی، وقتی به سوی پلیسهای ضد شورش سنگ میانداخته، با خودش فکر کرده چه کار بیهودهای، و به خانه بازگشته است.
این رمان در ۱۹۷۹ جایزهٔ نشریه گونزو را از آن هاروکی میکند و سرآغاز نویسندگی جدی او میشود. رمان دوم چندان چشمگیر نیست فروش خوبی هم ندارد. اما رمان سومش تعقیب گوسفند وحشی در کمال شگفتی جایزهادبی نوما را نصیب او میکند، تعقیب گوسفند وحشی داستان مردی است که در سفری ادیسهوار و سورئال، درگیر لابیرنت یک حزب کثیف سیاسی میشود.
حالا هاروکی جوان امتحانش را پس دادهاست. کلوب جاز را میفروشد و نویسندهای تمام وقت میشود. در سالهای بعد، اقبال از او رو برنمیتابد. رمانهای بعدیاش به اندازهٔ قبلیها تکان دهندهاند. سرزمین عجایب آبپز و پایان دنیا برندهٔ جایزه معتبر تانیزاکی میشود.
رمان پنجمش با عنوان جنگل نروژی تنها در ژاپن، دو میلیون خواننده دارد. این آغاز شهرت فراگیر او است. به عقیدهٔ بسیاری جنگل نروژی مهمترین کتاب هاروکی است و درونمایهای نوستالوژیک دارد. در ابتدای داستان، مرد میانیالی در فرودگاه هامبورگ از هواپیما پیاده میشود و در سالن، ریمیکس یکی از ترانههای بیتلز - جنگل نروژی - را میشنود. او به یاد جوانی خود و عشق نافرجامش با دختری روانی و بیمار میافتد.
داستان شیرینی است و شاید در پایان آن متوجه نشوید که چهار نفر از شخصیتها خودکشی کردهاند.
هاروکی کمی بعد هوای سفر میکند. میخواهد به غرب برود تا هویت راستین آنچه او را بدان متهم کردهاند، دریابد. دو سال به عنوان دانشجوی مهمان به پرینستون میرود و دو سالی را در ماساچوست میگذراند. در این مدت نیز دو رمان مینویسد، و البته هر دو را به زبان ژاپنی، رمان اول جنوب مرز، غرب خورشید است، که در آن مردی بار دیگر به یکی از عشقهای دوران کودکیاش دل میبازد و زندگی زناشویی خود را به خطر میاندازد تا با آن دختر رابطه برقرار کند. عجیب است که در اینجا نیز زنان داستان، همچون زنان دیگر آثار موراکامی، بیمار و دست نیافتنی هستند. در پایان کتاب نمیدانیم آیا این رابطهٔ بیمار به راستی اتفاق افتاده یا صرفاً تخیلات و فرافکنیهای آن مرد بودهاست. کتاب دوم، سه جلدی سال شمار پرندهٔ کوکی است که در سال ۱۹۹۴ چاپ میشود و برندهٔ جایزه ادبی یومیوری میشود.
در سال ۱۹۹۵ هاروکی به ژاپن بازمیگردد. برگشت او بیشتر به یک تراژدی شبیه است تا یک مسافرت خانگی در آن سال دو اتفاق ژاپن را لرزاندهاست. در ژانویه، پنج هزار نفر در زلزله کوب (زادگاه نویسنده) مردهاند و، دو ماه بعد از آن، ۱۲ نفر در متروی توکیو مسموم شدهاند و جان دادهاند. حمله با گازهای سمی به ایستگاه مترو یک عملیات تروریستی به رهبری فرقه مذهبی اومشینریکیو بودهاست. دو هزار نفر زخمیشدهاند و ملت ژاپن ضربهٔ روانی جبران ناپذیری خوردهاست.
هنگام حادثه، هاروکی صدها کیلومتر دورتر از کشورش، در بوستون به صفحهٔ تلویزیون چسبیده و فاجعه را میبیند. «احساس کردم ژاپن در حال یک تغییر بنیادین است. از پایان جنگ، پنجاه سالی میگذشت و در این سالها ژاپن از نظر اقتصادی و اجتماعی قویتر و قویتر میشد. مردم ثروتمندتر شده بودند… ما فکر میکردیم زمینی که روی آن ایستادهایم محکم و قابل اعتماد است. اما وقتی زلزله آمد، زمین زیر پایمان دیگر ثبات نداشت. ما فکر میکردیم در جامعهای امن نفس میکشیم؛ اما وقتی تروریستها به مترو حمله کردند، دیگر امنیتی در کار نبود. اسطورهٔ ایمنی و استواری ما در یک لحظه فروریخت.»
نویسنده به ژاپن برمیگردد و دست به کار نوشتن اولین کتاب غیرداستانیاش میشود: زیر زمین مجموعهٔ مصاحبههایی با نجات یافتگان حادثه و اعضای فرقه اومشینریکیو. این کتاب در بحبوحه تروریسم و ترس از القاعده در جهان هم فروش خوبی میکند. آدمها، هرکه باشند، میخواهند بدانند این نقابپوشها کیستند و چگونه فکر میکنند.
این مردهای نقابپوش از آن پس، گاه و بیگاه در داستانهای موراکامی هم حاضر میشوند. آنها کسی را نمیکشند؛ اما بی سر و صدا در کوچههای توکیو پرسه میزنند و در هیاهوی ژاپن مدرن به دنبال «معنایی» میگردند. آنها انباشته از خلئی ذهنیاند، غرق در ناامیدی، و در جست و جوی یک منجی.
هاروکی موراکامی در کتاب زیرزمین مقام یک نویسنده را با یک رهبر فرقه مقایسه میکند. میگوید این هر دو شخص در پی داستان سازی هستند و میخواهند هرطور هست اندیشههایشان را واقعی جلوه دهند. هر دو میخواهند در ذهن خواننده خاطرهای ایجاد کنند، که تا پایان عمر آنها را رها نکند؛ همانطور که یک داستان خوب، جزیی همیشگی از اندیشههای تو میشود.
کتاب بعدی هاروکی عنوانی نمیتواند داشته باشد جز بعد از زلزله. این مجموعه از شش داستان کوتاه تشکیل شدهاست. در این مجموعه بود که موراکامی بالاخره شیوهٔ روایت اول شخص را کنار گذاشت و شاید تحت تأثیر کتابهای مستند خود، روایت دانای کل را برگزید. در داستان ابر قورباغه، توکیو را نجات میدهد کرمی در اعماق زمین زندگی میکند. او چشمهای ضعیفی دارد و وقتی میخوابد مغزش تبدیل به ژله میشود. کار کرم این است که کینهٔ دنیا را جذب و در خود ذخیره کند. چیزی نمانده که او دنیا را به نابودی بکشاند. اما نجات دهندهٔ دنیا یک دوزیست شهری است که از داستایوفسکی و کونراد و نیچه نقل قول میآورد.
بعد از آن، مجموعه داستانهای کوتاه فیل غیب میشود را مینویسد. ترجمه این کتاب در آمریکا، به خصوص میان جوانها، مورد استقبال قرار میگیرد. «وال استریت ژورنال» «کیفیت سورنال» داستانهای این مجموعه را میستاید: «داستانهایی دربارهٔ آدمهایی که خسته شدهاند، اما خسته کننده نیستند.»
قهرمانهای داستانهای موراکامی به دنبال آرامش ذهنیاند. شباهت آنها به قهرمانهای اگزیستانسیالیستی کامو غیرقابل انکار است؛ خونسرد، کم حرف، رها، تنها، بیریشه و لامکان. «همهٔ قهرمانهای داستانهای من به دنبال چیز مهمی میگردند، یا لااقل چیزی که برای آنها مهم است و این جست و جو نوعی ماجراجویی است؛ یک آزمایش. اما نکتهٔ مهم آن چیزی نیست که آنها به دنبالش هستند، بلکه فرایند جست و جو است. این که تو تنهایی، باید مستقل باشی، و باید تا آنجا که میتوانی سخت تلاش کنی آنها ادیسههای کوچک امروز هستند.»
رمان دهم او، کافکا در ساحل است. در دو ماه دویست هزار نسخه از آن در ژاپن فروش میرود و موفقیت آن به حدی تکان دهنده است که موراکامی آدرس وب سایت خود را به نام این کتاب تغییر میدهد. این داستان از زبان یک پسر ۱۵ ساله، در فضای وحشت است. پدرش او را نفرین کرده و او از خانه گریختهاست. پسر در راه با یک سرباز جنگ جهانی، که بعد از کمای طولانی مشاعرش را از دست دادهاست، آشنا میشود. سرباز، بعد از درمان فقط میتواند با گربهها ارتباط برقرار کند. عنوان کتاب نشانهٔ نوعی تقابل است: کافکا و ساحل، خودآگاهی و ناخودآگاهی، زمین و دریا، زندگی و مرگ. این رمان به ژانر جاده سینما نیز پهلو میزند. شخصیتها مدام در حال حرکت هستند. در ژاپن، در ناکجاآباد، در زیر زمین.
با این همه، موفقیتهای موراکامی هیچگاه آنچنانکه باید به مذاق او شیرین نیامد. منتقدان ژاپنی او را به خاطر نوشتن کتابهای پر فروش ملامت میکردند: «آنها از من متنفر بودند. عدهای دیگر زبان سادهای را که او پیش گرفته بود دون از شأن میدانستند. کنزابورو اونی، موراکامی را به خاطر نفوذ فرهنگ پاپ آمریکایی و نمادهای آن، همچون مک دونالد، به شدت زیر سؤال برد. بسیاری میگویند داستانهای موراکامی بیشتر آمریکاییاند تا ژاپنی. آنها معتقدند: اگرچه موراکامی میان شرق و غرب پل زدهاست؛ اما داستانهای او ممکن است به جای توکیو در هرجای دیگری، حتی نیوجرسی اتفاق افتاده باشد.
موراکامی در مصاحبهای که لاری مک کافری با او داشت، میگوید: این که میگویند کتابهایم واقعاً ژاپنی نیستند، خیلی سطحی و بیپایه به نظرم میرسد.» او خود را نویسندهای ژاپنی میداند که برای ژاپنیها مینویسد - اگرچه مصالح نویسندگیاش با دیگران فرق میکند. «ابتدا میخواستم یک نویسندهٔ جهانی باشم؛ اما بعد فهمیدم چیزی جز یک نویسندهٔ ژاپنی نیستم. من حتی در آغاز کارم هم سبکها و ترفندهای داستاننویسی غرب را به کار نگرفتم. میخواستم ادبیات ژاپن را از درون تغییر دهم، نه از بیرون.» او در همان مصاحبه تأکید میکند که ادبیات ژاپن تحت تأثیر موج ادبیات پسامدرن آمریکا قرار نگرفته و تن سپردن به این جریان شاید بزرگترین اتهام موراکامی باشد. «آقای اوئی یکی از قهرمانهایم بود. او نویسندهای است که روحیه میدهد و دلگرم میکند، نگاهش خیلی انتقادی و پیشرو است، اما من، در نهایت، متوجه شدم آثارش را دوست ندارم.»
جی رابین، مترجم آثار هاروکی موراکامی به زبان انگلیسی، در تحلیل موج مخالفتهای روشنفکران شرقی علیه این نویسنده میگوید که ژاپنیها سنت محکم خود – زندگینامهنویسی دارند و نویسندههای ژاپنی به خاطر نگارش آنچه حقیقت نیست نقد میشوند. برای همین است که هنوز نویسندهای که این قدر ذهنش را رها کرده تا تخیل کند، برای آنها مایهٔ شگفتی است.
اینگونه است که موراکامی از رسانهها و حلقههای روشنفکری کناره میگیرد، اما این به معنای تنهایی مطلق او نیست. او در جهان غرب دوستان بسیاری دارد که صمیمیترین آنها ریموند کارور است. «اولین باری که داستانهای ریموند را خواندم، شوکه شدم. مثل رعد و برق بود. به خودم گفتم او نویسندهٔ محبوب من است. سبک او صادق و صمیمی است. این سبکی است که من میستایم، از چهرهٔ او هم خوشم آمد.»
دیدار موراکامی و کارور خیلی زود به دوستی عمیقی بدل شد. در ۱۹۸۷ کارور تصمیم گرفت به آمریکا سفر کند، موراکامی برای او یک تخت مخصوص سفارش داد. هرچه بود کارور قد بلند بود و با نواره ژاپنیها تناسبی نداشت. اما مسافرت به دلیل بیماری کارور لغو شد. تس گالاگر، بعدها کفشهای کارور را برای او به یادگار فرستاد.
با کمی دقت میتوان دریافت که موراکامی مقلد سنت رئالیسم کثیف کارور در افق ژاپن بعد از جنگ است؛ اما اگر بخواهیم کمی منصفانه قضاوت کنیم، شاید شایستهتر آن باشد که بگویم او نیز مثل کارور به دنیای اطرافش حساس است. هرکی با خواندن داستانهای موراکامی، وارد لابیرنت توهمزایی میشود که در آن همه چیز آشنا به نظر میرسد؛ اما هیچ چیز آن گونه که باید نیست. خواندن داستانهای موراکامی آسان است اما درک آنها آسان نیست.
هاروکی موراکامی، بدون شک، زادهٔ دوران طلایی ادبیات بینالمللی است. کتابهای او به شانزده زبان دنیا ترجمه شدهاند و او خود مترجم ادبیات داستانی غرب در ژاپن است؛ مترجم نویسندگانی چون اسکات فیتز جرالد، ریموند کارور، جان آروینگ، پل تروکس. موراکامی، به تازگی آخرین نسخهٔ ناطور دشت سالینجر را به ژاپنی برگرداندهاست.