غارتگر روح نه تنها در قصههای که در رویاها نیز یافت میشود. در میان تمام زنان جهان رؤیایی مشترک وجود دارد، رویایی چنان عام و جهانشمول که میتوان گفت هیچ زنی نیست که تا بیست و پنج سالگی آن را ندیده باشد. این رویا معمولاً باعث میشود زنان، مضطرب و هراسان از خواب بپرند.
الگوی عمومی این رویا این است که زن در خانه نبود موجود ناشناس بیرون در تاریکی پرسه میزنند. زن، هراسان تلفن کمکهای اضطراری را میگیرد تا کمک بخواهد. بعد ناگهان میبیند موجود ترسناک در خانه ... در کنار اوست ... حتی شاید نَفَس وی را هم حس کند ... شاید حتی وی زن را لمس کند... و زن هر کار میکند نمیتواند شماره تلفن را بگیرد. زن نفس نفس زنان، در حالی که قلبش دیوانه در سینه میتپد، بیدار میشود.
نکته مهمی که از لحاظ فیزیکی هنگام مشاهده رویای مرد تبهکار یا متجاوز وجود دارد این است که این رویاها اغلب با عرق ریختن، کشمکش و تقلا، نفس نفس زدن شدید، تپش قلب، و گاهی و گاهی گریه و ناله هراسان فرد رویابین همراهاند. میتوانیم بگوییم که رویاساز ابتدا پیامهای آرام برای فرد رؤیابین ارسال مینماید، و حالا با ارسال تصاویری که دستگاه عصبی و خودکار فرد را تکان میدهد. فوریت مسئله را به او گوشزد میکند.
اسامی دیگر این «مرد تاریکی» - به زبان خود زنان - اینهاست: «قاتل تجاوزگر، شریر، نازی اردوگاههای کار اجباری، مهاجم، جانی، جانور خزنده، مرد بد، دزد». تعابير بسیاری برای چنین رویاهایی وجود دارد که به وضع زندگی و آلام دروني فرد رویابین بستگی دارد.
به عنوان مثال، اغلب مشاهده اینگونه رویاها شاخص مطمئنی است از اینکه درون زن - مثلاً زنی بسیار جوان - تازه شروع به کسب آگاهی از وجود غارتگر درونی روح کرده است. در موارد دیگر، رویا خصلت پیشگویی کننده دارد. زن رویابین تازه کارکرد فراموش شده و اسیر روح خود را کشف کرده و یا در حال کشف آن است. اما در حالتی دیگر، رویا از وضعیتی شدیداً غیرقابل تحمل در فرهنگ موجود در خارج از زندگی شخصی زن سخن میگوید، که او یا باید با آن بجنگد و یا از آن بگریزد.
در آغاز بیابید عقاید. ذهنی نهفته در این درونمایه داستانی را آنگونه که در زندگی شخصی و درونی فرد رویابین به کار رفته، بررسی کنیم. رویای مرد تبهکار به زن میگوید که با چه مشکلی رو بهروست. رویا از نگرشی بیرحمانه نسبت به خود او، که به صورت مهاجم مجسم میشود، سخن میگوید. زن رویابين - همانند همسر ریش آبی - اگر بتواند آگاهانه پرسش «کلیدی» مربوط به این قضیه را به دست بیاورد و صادقانه به آن پاسخ گوید، میتواند آزاد شود. آن وقت مهاجمان، دامگذاران و تجاوزگران روح فشار کمتری به او وارد میآورند. آنها به لایه دوردستی از ضمیر ناخودآگاه فرستاده میشوند و در آنجا او میتواند آگاهانه و نه در حالت بحران با آنها برخورد کند.
مرد تبهکار رویاهای زنان زمانی ظاهر میشود که خودآگاهی روحی- تغيير از یک سطح شناخت و رفتن به سطحی پختهتر و پرانرژیتر از معرفت و عمل در حال وقوع باشد. این رویا در مورد زنانی که قرار است به مرحله خودآگاهی برسند، و نیز زنانی که چندین مرحله از این روند را پشت سر گذاشته اند، رخ میدهد، چرا که همواره خود آگاهی بیشتری در راه است. صرف نظر از اینکه زن چند سال داشته باشد، او سالهای بیشتر، مراحل بیشتر، و بار اوله های بیشتری در پیش دارد. کل فضية خودآگاهی همین است. خودآگاهی دروازهای را میگشاید که انسان با عبور از آن به شیوه جدیدی از معرفت و فلسفه وجود دست مییابد.
رویاها معبرها، درهای ورودی، مراحل تدارکاتی، و تمریناتی هستند برای برداشتن گام بعدی در آگاهی و آغاز «روز بعدی» در روند رشد شخصیت. بنابراین ممکن است زن زمانی که در وضعیت روحی بیش از حد آرام یا مطیعانهای قرار دارد، رویای مرد غارتگر را ببیند. میتوان گفت این حادثه به منظور ایجاد توفانی در روح زن به وقوع میپیوندد تا کاری که انجام دادنش مستلزم توان بسیار است، بتواند صورت بگیرد. اما اینگونه رویاها در عین حال تاکیدی بر این نکته است که زندگی زن نیاز به تغییر دارد. اینکه زن رویابین در رابطه با انتخابی دشوار دچار نوعی سکون یا رخوت شده است، اینکه از برداشتن گام بعدی، از رفتن به نقطة بعدی اکراه دارد، اینکه از پس گرفتن قدرت خود از چند تجاوزگر امتناع میکند، و اینکه به ابراز وجود و عمل قاطع و مطابق با ظرفیت و توانایی تمام عیار خوبش عادت ندارد.
به علاوه رویاهای مرد غارتگر شب، فراخوان بیداری هستند. آنها میگویند: توجه کن! در جهان بیرونی در زندگی شخصی، یا در فرهنگ عمومی جامعه، یک جای کار از بیخ و بن خراب است. نظريه سنتی روانشناسی معمار حذف کامل، رابطه روح و روان انسان را با سرزمینی که فرد در آنجا قطع مینماید، از شناخت علت و ریشه ضعفهای فرهنگی مربوط به بیماری و بی قراری فرد حذر میکند، و نیز روح و روان را از سیاست و سیاستهایی که حیات درونی و بیرونی انسانها را شکل میدهد جدا میکند گویی آن جهان بیرونی صرفاً آينه و نماد حیات دروني فرد نیست، گویی جهان بیرون صرفاً چیزی نیست که بر زندگی روحی فرد همچون غوغا و هیاهوی درونی تأثیر میگذارد و بر آن تحمیل میشود. سرزمین، فرهنگ و سیاستی که انسان در حوزه آن زندگی میکند، همان قدر به شکلگیری پهنه روحی-روانی فرد کمک میکند و قابل مطالعه است که محیط ذهني فرد.
هرگاه جهان خارج به اساس زندگی روحی یک فرد با تعدادی از افراد نفوذ کند، رؤیاهای مرد مهاجم دسته دسته از راه میرسد. کاری که همواره برای من بسیار جالب بوده، گردآوری رویاهای زنانی است که تحت تأثیر معضلات فرهنگی بیرونی قرار داشتهاند، مثل رویاهای زنانی که نزدیک کورههای سمّی یورک سیتی واقع در آيداهو زندگی میکنند، با رویاهای زنان فوقالعاده آگاهی که درگیر فعالیتهای اجتماعی و حفاظت از محیطزیست هستند، مثل خواهران روستایی مبارز ساکن کوایرادا در آمریکای مرکزی، یا زنان ساکن کوفراديوس دِ سانتراریوس در ایالات متحد، و مدافعان حقوق مدنی در لاتینو کانتی. همه آنها بارها رویای مرد مهاجم را میبینند.
به طور کلی، برای رویابینان خام یا ناآگاه این رویاها به منزله بیدارباش هستند. آنها میگویند: «هی! توجه کن، تو در خطری.» در مورد زنانی که کاملاً آگاهاند و درگیر فعالیتهای اجتماعی هستند، رؤیای مرد مهاجم ظاهراً عامل نیروبخشی است که به زن یادآور میشود که در مقابل چه چیزی ایستاده، و او را تشویق میکند که همچنان قوی بماند، هشیار باشد، و کاری را که در دست دارد ادامه دهد.
پس وقتی زنان خواب غارتگر ذاتی را میبینند، این همیشه به معنی پیامی درباره زندگی درونی زن نیست، بلکه گاهی هم درباره جنبههای تهدیدآمیز فرهنگی است که زن در آن زندگی میکند - چه فرهنگ کوچک و محدود اما ظالمانه محل کار، خانواده، و همسایگان باشد، و چه فرهنگ وسیعتری چون فرهنگ مذهبی یا ملي فرد. همانطور که ملاحظه میکنید، هر گروه و فرهنگی غارتگر ذاتی روح خود را دارد، و ما در طول تاریخ دیدهایم اعضاری در فرهنگها هست که طی آنها تجاوزگر حاکمیت مطلق دارد، تا اینکه سرانجام مردمی با آرا و عقاید متفاوت بر آن تفوق پیدا میکنند
علم روان شناسی بیشتر بر علل خانوادگی بیم و اضطراب تأکید میورزد، اما بخش فرهنگی نیز همان وزنه را دارد، زیرا فرهنگ، خانواده خانواده انسان است. اگر خانواده خانواده بیماریهایی داشته باشد، آن وقت کل خانوادههای موجود در آن فرهنگ باید با بیماری مشابهی مبارزه کنند. ضربالمثلی هست که میگوید فرهنگ مداوا میکند. اگر فرهنگ شفابخش باشد، خانوادهها میآموزند که چطور شفا ببخشند؛ کمتر تقلا خواهند کرد، بیشتر اصلاحگر خواهند بود، کمتر زخم خواهند خورد، و بسیار مهربانتر و با محبتتر خواهند بود. در فرهنگی که تجاوزگر بر آن حاکم است، کل زندگی جدیدی که باید به دنیا بیاید و کل زندگی فرسودهای که باید از دنیا برود، قادر به حرکت نیست و زوح و جان شهروندان آن از ترس و قحطی روحی فلج شده است.
هیچکس به طور قطع نمیتواند بگوید که چرا این تجاوزگر که در رویاهای زنان اغلب شکل مردی مهاجم به خود میگیرد، در صدد حمله به روح غریزی و به ویژه قدرتهای وحشی دانای آن است. ما میگوییم طبیعت مسئله اینگونه اقتضا میکند، اما وقتی فرهنگی پیرامون زن برخوردهای مخرب نسبت به طبیعت ژرف غریزی و جانبخش را تشویق میکند، پرورش میدهد و حمایت میکند، می بینیم که این روند مخرب تشدید میشود. به این ترتیب، ارزشهای فرهنگیمخرب میبرد. ولی جامعهای به اعضای خود توصیه میکند که به زندگی ژرف غریزی اعتماد نکنند و از آن دوری نمایند، آن وقت عنصر تجاوزگر روان هر فرد تقویت و تشدید میشود.
با وجود این، حتی در فرهنگی سرکوبگر نیز در وجود هر زنی که زن وحشی در آن زنده است و تلاش میکند و یا حتی سوسو میزند، پرسشهایی «کلیدی» وجود دارد که باید مطرح شود و اینها نه تنها پرسشهایی درباره فرهنگمان نیز هستند: «پشت این ممنوعیتهای جهان بیرون چیست؟ چه چیز خوب یا مفیدی در وجود فرد، فرهنگ، زمین، و طبیعت انسان هست که نابود شده یا دارد میمیرد؟» هر گاه این مسائل بررسی شود، زن قادر میشود بنابر تواناییهای خود و مطابق استعدادهای خود عمل کند. در آغوش گرفتن جهان و عمل کردن در آن به شیوهای زنده و جانبخش، عملی مقتدرانه از جانب روح وحشی است.
به این دلیل است که طبیعت وحشی زنان باید حفظ شود و حتی در بعضی موارد با هشیاری فوقالعاده حراست شود تا ناگهان ربوده و خفه نشود. مهم است که این طبیعت غریزی تغذیه شود. به آن پناه داده شود و تقویت شود، زیرا حتی در محدودترین وضعیت فرهنگی، خانوادگی یا روحی، زنانی که ارتباط عمیق خود را با طبیعت غریزی وحشیشان حفظ میکنند، بسیار کمتر فلج میشوند. اما اگر زنی اسیر شده و یا فریب خورده باشد که خام و مطيع بماند، سوای حملهای که میخورد، باز هم انرژی کافی برای غلبه بر تجاوزگر، دوری از آن، پیشی گرفتن از آن، و سرانجام تکه تکه کردن و متحول ساختن آن برای کارهای سازنده وجود خواهد داشت.
مثال مشخص دیگری هست که طی آن زنان به احتمال بسیار زیاد رویاهای مربوط به مرد مهاجم را تجربه میکنند، و آن زمانی است که آتشی خلاق در درون انسان دود میکند و به هوا بلند میشود. زمانی که سوخت چندانی زمانی که هر روز خاکسترهای سفید بیشتر میشود، اگرچه دیگ روی اجاق خالی میماند. این نشانهها حتی وقتی که ما هنرمندی مشهور هستیم، و یا وقتی نخستین ما به طور جدی شروع به عرضه استعدادهایمان در جهان خارج میکنیم، بروز میکند. وقتی بروز میکند که تهاجم تجاوزکارانه به روح صورت میگیرد، و در نتیجه ما باید هر کاری بکنیم جز اینکه بنشینیم و تحمل کنیم و با بگذاریم و بگذریم. ما باید تا آنجا که در توان داریم بکوشیم تا آنچه را در نظر مان عزیز و گرانقدر است به اجرا درآوریم.
در اینگونه موارد، رؤیای مرد مهاجم حتی اگر با ترسی که قلب را از جا میکند همراه باشد، رؤیایی شوم نیست. رویایی مثبت درباره زمان مناسب برای بیداری در برابر حرکتی ویرانگر در درون روح انسان است، یعنی آن چیزی که انسان را از آتش درونی خود محروم میکند، به انرژی انسان پورشی می برد و مکان، فضا، زمان، و قلمرو آفرینش انسان را از او می دزدد.
اغلب اوقات زندگی خلاق انسان به این دلیل کند یا متوقف میشود که چیزی در روح تحقیر میان میکند، و ما به جای اینکه از روی سر آن بپریم و برای رسیدن به آزادی فرار کنیم، به پایش عجز و لایه میکنیم.
در بسیاری موارد آنچه برای اصلاح این وضع لازم است این است که خودمان، عقایدمان، و هنرمان را خیلی بیشتر از قبل جدی بگیریم، به خاطر شکاف عمیقی که طی نسلهای متمادی در کار پیوند اعضای سلاله مادری (و پدری) به یکدیگر ایجاد شده، مسئله ارج نهادن به حیات خلاق خود - یعنی ارج گذاری و بها دادن به عقاید و اعمال پیار اصیل، زیبا و هنرمندانه که از روح وحشی تشتت میگیرند برای زنان به مسئلهای مزمن تبدیل شده است.
من در اتاق مشاورهام شاعرانی را دیده ام که دفتر شعرشان را چنان روی میز پرت میکنند که انگار زباله است نه گنج. هنرمندانی را دیدهام که نقاشیهای خود را هنگام ورود به اتاقم به چارچوب در میکوبند. من آن برق سبزرنگ را در چشم زنان دیدهام که سعی میکنند. خشم خود را از اینکه دیگران ظاهر میتوانند خلق کنند و آنها به دلایلی نمیتوانند این کار را بکنند، پنهان نمایند.
من انواع عذر و بهانههایی را که زنان میتوانند به هم ببافند، شنیدهام: من با استعداد نیستم. من آدم مهمی نیستم، من تحصیلکرده نیستم، من هیچ عقیدهای ندارم، نمیدانم چطور آن کار را بکنم، نمیدانم چه کار کنم، نمی بگم و از همه بدتره من وقت ندارم. همیشه دلم می خواسته أنها نگین بدهم، آنقدر تکان بدهم که توبه کنند و فرل بدهند که دیگر همرگ دروغها نگر پند اما احتیاجی نیست که من تکانشان بدهم، زیرا مرد تبهکارِ رویاها این کار را خواهد کرد. و اگر او نکند، بازیگر رویایی دیگر خواهد کرد.
رویای مرد تبهکار رویای ترسناکی است، و رویاهای ترسناک اغلب برای خلاقیت انسان خیلی خوباند. آنها به هنرمند نشان میدهند که اگر اجازه دهید استعدادش بی استفاده بماند چه اتفاقی میافتد. همین رویای مرد تبهکار اغلب برای ترساندن زنان و بازگرداندن آنها به مسیر خلاقیت کافی است. دست کم آنها میتوانند اثری خلق کنند که درباره مرد تبهکار رویاهایشان توضیح بدهد.
خطر مرد تبهکار هشداری برای همه ماست: اگر مراقب گنجها نباشید، دزدیده میشوند. به این ترتیب وقتی زنی یک یا چند بار چنین رویایی بیبند، به این معنی است که در واژه عظیمی به عرصه خودآگاهی او در حال گشوده شدن است که در آنجا میتواند به ارزیایی استعدادها و قابلیتهای خود بپردازد. در آنجا هر آنچه را به مرور او را نابود کرده یا از او ربوده شده میتوان تشخیص داد، شناخت، و با آن مقابله کرد.
وقتی زنی تلاش میکند تا تجاوزگر روح خود را پیدا کند، اگر حضور او را تشخیص دهد و به نبرد ضروری با آن دست بزند، تجاوزگر به نقطهای دور افتادهتر و نامحسوستر در روح نقل مکان میکند. اما تجاوزگر اگر نادیده گرفته شود، مدام کینه توزتر و حسودتر میشود و میخواهد زن را برای ابد خاموش کند.
در واقع مهم است که زنان رویاهایی از نوع مرد تبهکار و ریش آبی را تا آنجا که میتوانند زندگی خود را از چیزهای منفی پاک کنه بعضی روابط را محدودتر یا کمتر کنند، زیرا اگر زنی در جهان بیرون اشخاصی قرار گرفته باشد که نسبت به حیات ژرفي دروني او متخاصم یا بی توجه باشند، آن وقت تجاوزگر درونی او تقویت میشود و چنگال خود را بیشتر به درون روح او فرو می برد و نسبت به او تهاجمی تر میشود.
زنان اغلب در مورد تهاجم به سوي فرد مهاجم بسیار دو دل هستند، زیرا فکر میکنند چه این کار را بکنند و چه نکنند، در هر دو حال ناگوار است. اگر زن خود را آزاد نکند، غارتگر درون زندانبان او و زن برده وی میشود، و اگر خود را رها کند، غارتگر بیرحمانه او را تعقیب میکند، گویی که زن متعلق به اوست. زنان از اینکه او آنها را به دام بیندازد و از نو به انقیاد خود درآورد میترسند، و این ترس در رویاهای آنها منعکس میشود.
و چنین است که زنان عموماً در پاسخ به تهدیدات تجاوزگر، طبیعت اصیل، خلاق، جانبخش و وحشی خود را به کلی میکشند، به این دلیل است که اسکلتها و اجساد زنان در دخمه ريش آبی روی زمین افتاده است. آنها دام را شناختند، اما خیلی دیر. آگاهی راه خروج از زندان است، راه خروج از شکنجه است. آگاهی راه فرار از دست غارتگر است، و زنان موظفاند که با چنگ و دندان بجنگند به مرحله آگاهی برسند و آن را حفظ کنند.
در قصه «ریش آبی» میبینیم چگونه زنی که اسیر متجاوز شده به پا میخیزد و از چنگ او میگریزد و این بار عاقل تر و آماده تر برای تجربه بعدی. این، قصه تحول چهار تلقی منفی است که بر سر زنان با یکدیگر به شدت رقابت میکنند: فقدان انسجام دید، فقدان بصیرت ژرف، فقدان صدای اصیل، و فقدان اقدام فاطع. برای طرد متجاوز، ما باید دریچهای به وجود خود بگشاییم و مسائل را | به دقت کاوش کنیم و ببینیم درون هر یک چیست. آنگاه باید تواناییهایمان را به کار گیریم تا در برابر آنچه می بینیم، تاب بیاوریم، باید حقیقت وجودمان را با صدای رسا اعلام کنیم. باید بتوانیم قوه هوش و ادراک خود را به کار گیریم تا کاری را که در این موقعیت لازم است، انجام دهیم
هرگاه طبیعت غریزی زن قوی باشد، او به طور غریزی، با بو کشیدن، دیدن و شنیدن، غارتگر درون را تشخیص میدهد... حضور او را پیشبینی میکند صدای نزدیک شدن گامهایش را میشنود، و برای دور کردنش قدم بر می دارد. اما در مورد زنی که غرایزش آسیب دیده، متجاوز قبل از آنکه زن متوجه حضور وی شود به او میرسد زیرا قوه شنوایی او ، شناخت او، و درک او آسیب دید این امر عمدتا به وسیله تلقينانی درونی صورت میگیرد که او را تشویق خوب باشد درست رفتار کند، و به ویژه در مقابل سوء استفاده هاکور باشد.
از لحاظ روانی، در نگاه اول دشوار میتوان فهمید که فرق میان زنان ناآگاهی که هنوز جوان و خاماند با زنانی که غریزهشان آسیب دیده در چیست. هیچکدام آنها چیزی در مورد مهاجم تبهکار نمیدانند و لذا هر دو هنوز زودباورند. اما خوشبختانه عصر تجاوزکار روح زن زمانی که به حرکت در میآید، در رویاهای او رد پای کاملاً مشخصی از خود به جا میگذارد، و این رد پا سرانجام به کشف، به دام افتادن و اسارت او میانجامد.
شیوه درمان زن خام و زنی که غرایزش آسیب دیده یکسان است: یاد بگیرید که به شمّ خود و به ندای درونیتان گوش بدهید، پرسشها را بپرسید، کنجکاو باشید، به آنچه می بینید به دقت نگاه کنید، به آنچه میشنوید گوش بسپارید، و سپس در جهت آنچه میدانید درست است عمل کنید. قدرت درک و شمّ از همان بدو تولد در وجود شما به ودیعه گذاشته شده، اما روی آنها را خاکستر و غبار گذشت سالهای متمادی پوشانده است. ولی این آخر دنیا نیست، زیرا تمام این چیزها را میتوان شست و پاک کرد. با کمی تراشیدن و خراشیدن و تمرین کردن میتوانید قدرتهای حسی و ادراکی خود را به حالت دست نخورده اولیهشان بازگردانید.
ما با باز ستاندن این قدرتها از سایههای روح و روانمان، دیگر قربانیان سادهلوح وضعیت درونی و بیرونی نخواهیم بود. هرچقدر هم که فرهنگ، شخصیت، روان یا چیزهای دیگر از زنان بخواهند که اینطور یا آنطور لباس بپوشند و رفتار کنند، هر چقدر هم که دیگران بخواهند به کمک ده مراقب و نگهبان کودن، تمام زنان را مثل یک گله نگه دارند، و صرف نظر از اینکه برای سرکوب **** پُر روح زنان از چه فشارهایی استفاده میشود، هیچ نمیتواند این حقیقت را تغيير دهد که زن همانی است که هست، و اینکه این واقعیت را ناخودآگاه وحشی دیکته میکند، و این خیلی خیلی هم خوب است.
بسیار مهم است که به خاطر داشته باشیم وقتی رؤیای مرد تبهکار را میبینیم همواره نیرویی مخالف و متعادل کننده وجود دارد که منتظر است به ما کمک کند وقتی ما انرژی وحشی را برای ایجاد موازنه با یغماگر رها میکنیم، حدس بزنید چه کسی فوراً ظاهر میشود؟ زن وحشی از روی تمام حصارها، دیوارها، و موانعی که تجاوزگر برپا کرده شیرجه میزند و به کمک ما میآید. او شمایل نیست که همچون تصاویر نقاشی شده قدیسین به دیوار آویزانش کرد. او موجودی زنده است که همه جا و در هر حال به کمک ما میآید. او و یغماگر از زمانهای بسیار بسیار دور یکدیگر را میشناسند، او رد پای تجاوزگر را در رویاها، قصهها، و در کل زندگی زنان تعقیب میکند. هر جا تجاوزگر هست، زن وحشی هم هست، زیرا او کسی است که در برابر تهاجمات تجاوزگر توازن ایجاد میکند.
زن وحشی به زنان می آموزد که چه وقت برای حمایت از زندگی خلاقشان خوب و سر به راه» نباشند، طبیعت وحشی می داند که «ملایم و دلنشین بودن در این موارد تنها باعث تبسم تجاوزگر میشود. زمانی که زندگی خلاق انسان در معرض خطر قرار میگیرد تعیین حد و حدود و رعایت آن به طور جلدی نه تنها صحیح، بلکه ضروری است. هرگاه ژنی به این کار دست بزند، دیگر مداخله در زندگی او نمیتواند چندان دوام بیاورد، چرا که فورا میفهمد چه چیزی غلط است و میتواند غارتگر را به عقب به همان جایی که به آن تعلق دارد سه براند. در اینجا زن دیگر سادهلوح نیست، او دیگر هدف با نشانه نیست، و این همان دارویی است که باعث میشود تا کلید - همان کلید کوچک حکاکی شده - سرانجام از خونریزی بازایستد.
داستان ریش آبی
بخش اول تفسیر داستان ریش آبی
بخش دوم تفسیر داستان ریش آبی
بخش سوم تفسیر داستان ریش آبی
بخش چهارم تفسیر داستان ریش آبی
بخش پنجم تفسیر داستان ریش آبی
بخش ششم تفسیر داستان ریش آبی
بخش هفتم تفسیر داستان ریش آبی