جوان ترین خواهر، که از همه رشد نیافتهتر است، نقش زن ساده لوح جوامع انسانی را در قصه ایفا میکند. او موقتاً به اسارت متجاوز درونی خویش در میآید، اما در پایان خردمندتر و قویتر بیرون میآید و تجاوزگر حقهبازِ روح خود را فوراً میشناسد.
قصة روانشناختی موجود در این داستان، در مورد زنان مسنتری هم که هنوز متجاوز درون خود را کاملاً نشناختهاند صدق میکند. شاید این زنان بارها و بارها این روند را آغاز کرده باشند، اما در وضعیت فقدان راهنما و پشتیبانی لازم، هنوز آن را به پایان نرسانده باشند.
به این دلیل است که قصههای آموزنده این قدر مفیدند. اینها نقشههای آگاه کنندهای را به ما ارائه میدهند که به کمک آنها حتی کاری را که با مانع برخورد کرده میتوان به اتمام رساند. داستان «ریش آبی» برای همه زنان ارزشمند است، صرف نظر از اینکه آنها بسیار جوان و در آغاز راه شناخت متجاوز باشند، یا اینکه دهها سال تحت تعقیب و ارعاب او قرار گرفته و سرانجام آماده نبرد نهایی و تعیین کننده با آن شده باشند.
جوانترین خواهر معرّف توان بالقوه خلاق در درون روح است، چیزی که به سمت زندگی شاد و پویا حرکت میکند. اما وقتی او موافقت میکند که همسر مردی شریر بشود، مسیری غیر مستقیم و انحرافی را انتخاب میکند، چرا که غرایز او هنوز برای توجه دقیق به مسائل و عمل کردن به نحو صحیح کارایی لازم را ندارند.
به لحاظ روانشناسی، دختران و پسران جوان گویی در خواب به سر می برند و این واقعیت را نمیبینند که خود آنها شکار و قربانی هستند. گاهی به نظر میرسد که اگر همه انسانها کاملا بیدار و آگاه به دنیا میآمدند زندگی بسیار آسانتر و کمتر دردناک میبود، اما واقعیت چنین نیست همه ما مستعد رشد به دنیا میآییم، مثل نیروی بالقوه موجود در مرکز سلول، در زیستشناسی استعداد رشد، بخشی از یک سلول است که به عنوان چیزی «که در آینده خواهد شد» تعریف شده است. درون این بخش ماده اولیهای هست که به مرور زمان تکامل خواهد یافت و باعث خواهد شد تا ما به انسانهایی کامل بدل شویم.
بنابراین زندگی ما زنان به معنی شکوفایی و تسریع این استعداد رشد است. قصه «ریش آبی» از بیداری و آموزش این کانون روحی و این سلول تابناک سخن میگوید. برای کمک به این آموزش، جوانترین خواهر موافقت میکند با نیرویی ازدواج کند که به اعتقاد او بسیار خوب و بانزاکت است. ازدواج در قصههای کودکان بیانگر این است که فرد وضعیت جدیدی را جستجو می کند و لایه جدیدی از روح قرار است آشکار شود.
اما زن جوان خود را فریب داده است. او ابتدا از ریش آبی میترسید و احتیاط میکرد، اما کمی بازی و شادی در جنگل باعث شد تا شهودش را نادیده بگیرد تقریباً همه زنان دست کم یک بار این تجربه را داشتهاند، بنابراین او خود را قانع میکند که ریش آبی خطرناک نیست، بلکه فقط کمی عجیب و غریب و خودمحور است. وای چقدر احمقانه است. چرا باید از آن ریش آبی کوچک این قدر بترسم؟ طبیعت وحشی او اوضاع را بو کشیده و میداند که ریش آبی جنایتکار است، اما روح ساده لوح این آگاهی ذاتی را نمیپذیرد.
این اشتباه در داوری، در زنی چنان جوان که دستگاههای هشدار دهندهاش هنوز تکامل نیافته، تقریبأ عادی است. او مثل بچه گرگ یتیمی است که در فضای باز میگردد و بازی میکند، بی خبر از گربه وحشی عظیم الجثهای که از پشت سایهها آرام آرام نزدیک میشود. اما زن مسنی هم که از طبیعت وحشی خود چنان دورافتاده که به سختی میتواند صدای هشدارهای درونی را بشنود، با لبخند ساده لوحانهای بر لب پیش میرود.
ممکن است فکر کنید که آیا میتوان از همه اینها اجتناب کرد یا نه، همانند دنیای حیوانات، دختر جوان فرد متجاوز را از طريق تعاليم پدر و مادرش میشناسد. بدون هدایت و راهنمایی مشفقانه والدین، او مسلماً خیلی زود قربانی میشود. در واقع تقریباً همه ما دست کم یک بار تجربه عبور فکری هیجان انگیز با فردی جذاب را داشتهایم که شبانه از پنجرههای روح ما به درون خزیده و غافلگیرمان کرده است، و با وجود اینکه نقاب به چهره دارد و چاقویی بین دندانهایش گذاشته و کیسهای پول روی دوش انداخته، وقتی به ما میگوید در کار تجارت آزاد است، حرفش را باور میکنیم.
البته حتی با وجود تربیت خانوادگی صحیح و عاقلانه نیز دختران جوان، به ویژه در حدود دوازده سالگی، ممکن است از سوی گروههای هم سن و سالشان، جبر فرهنگی، یا فشارهای روحی اغوا شوند و برای اینکه خود به پاسخ سؤالاتشان برسند، به خطراتی جدی تن در دهند. من وقتی با دختران زیر ۱۸ سالی کار میکنند که فکر میکنند کافی است آنها خوب باشند تا دنیا هم خوب باشد، احساس میکنم چون سگی پیر و مو خاکستری هستم که دلم میخواهد پنجههایم را روی چشمهایم بگذارم و زوزه بکشم، زیرا آنچه را آنها نمیبینند من میبینم و میدانم که - خصوصا اگر خیلی لجباز و پر های و هوی باشند – خیلی زود و دست کم یک بار پیش از اینکه بیدار شوند، خود را به دام متجاوز می اندازند.
در آغاز زندگی، نقطه نظرهای زنانه ما بسیار ساده لوحانه است. یعنی فهم عاطفی و حسّی ما از چیزهای ناآشکار و نهان بسیار ضعیف است. و این جایی است که همه ما زنان از آن آغاز میکنیم ما خام هستیم و از این رو خود را در وضعیتهای بسیار گیج کنندهای گرفتار میکنیم. در اینجا آگاه نبودن به این معناست که ما در برههای از زندگی هستیم که فقط چیزهای آشکار را می بینیم و در نتیجه آسیب پذیریم.
در میان گرگها، وقتی ماده گرگ تولههای خود را ترک میکند تا به شکار برود، تولهها سعی می کنند از لانه بیرون بیایند و به دنبال او بروند. او به طرف آنها میغرد و دندان نشان میدهد و میترساندشان تا دوباره به لانه برگردند. مادر میداند که بچههایش هنوز نمیدانند سایر موجودات را چطور ارزیابی کنند. آنها نمیدانند چه کسی متجاوز است و چه کسی نیست. اما او به موقع به آنها آموزش خواهد داد هم با خشونت و هم با ملایمت.
زنان هم مثل گرگها به خودآگاهیِ مشابهی نیاز دارند، چیزی که به آنها بیاموزد جهانهای درونی و بیرونی همیشه باغ گل سرخ نیستند. بسیاری از زنان ابتداییترین آموزشی را که ماده گرگ درباره تجاوزگر به تولههایش میدهد ندارند. مثلاً اینکه اگر کسی قیافهاش تهدیدآمیز بود و از تو بزرگتر بود فرار کن. اگر ضعیفتر بود، ببین چه کار میخواهی بکنی، اگر مریض بود، سراغش نرو؛ اگر تیغهای تیز، سم،نیش یا چنگالهای تیز داشت برگرد و از طرفی دیگر برو؛ اگر بوی خوبی می داد اما آروارههایی قوی داشت، به او نزدیک نشو!
جوانترین خواهر داستان نه تنها در زمینه جریانات ذهنی خود خام است و به کلی از جنبه جنایتکار روح خود بیخبر است. بلکه در عین حال لذایذ نفس هم او را اغوا میکند و چرا نکند؟ همه ما میخواهیم همه چیز عالی و شگفتانگیز باشد. هر زنی دوست دارد سوار بر اسبی آذین بسته، جنگلهای سبز بیانتها را زیر پا بگذارد. همه انسانها میخواهند بهشت را همین جا روی زمین به دست بیاورند، مشکل اینجاست که نَفس دوست دارد چیزهای شگفت را احساس کند اما تمنای شدید چیزهای بهشتی اگر با خامی و بیتجریگی ترکیب شود، به جای اینکه ما را به مقصود برساند، خوراک غارتگر متجاوز میکند.
تصمیمگیری در مورد پذیرش پیشنهاد ازدواج هيولا عملا زمانی صورت میگیرد که دختران خیلی جواناند، یعنی معمولا قبل از پنج سالگی به آنها آموخته میشود که چیزی نبینند، و برعکس چیزهای عجیب و غیرطبیعی را، چه دوست داشتنی باشند چه نباشند، آب و رنگ بزنند و زیبا جلوه دهند، به خاطر همین نوع آموزش است که جوانترین خواهر میگوید: «ریش او واقعاً آنقدرها هم آیی نیست.» این آموزش اولیه «خوب بودن» باعث می شود تا زمان شمّ غریزی خود را نادیده بگیرند. به این مفهوم، عملاً و عمدا به آنها آموخته میشود که تسليم متجاوز بشوند. تصور کنید که یک ماده گرگ به بچهاش یاد بدهد که در برابر راسویی عصبانی یا یک مار زنگیِ مکّار «خوب» باشد.
در این قصه حتی مادر هم تبانی میکند. او به پیک نیک میرود و «همراه آنها اسب سواری میکند». او به هیچکدام از دخترانش یک کلمه هم نمیگوید که محتاط باشند. میتوان گفت مادر درونی خواب است، یا خودش خام است، همانطور که اغلب در مورد دختران خیلی جوان با زنانِ بی مادر چنین است.
جالب است که وقتی خواهران بزرگتر میگویند ریش آبی را با وجود همه سرگرمیهایی که برایشان فراهم کرده و آن طور عالی باعث خوشی آنها شده دوست ندارند، تا حدی از خودشان آگاهی نشان میدهند. این احساس در قصه هست که برخی از جوانب روح، که خواهران بزرگتر معنی آناند، از نظر بینش و بصیرت تکامل یافته ترند و «دانشی» دارند که علیه خوب جلوه دادن متجاوز هشدار میدهد. زنی که آگاه شده باشد، به صدای خواهران مسنتر روح توجه میکند و آنها او را از خطر برحذر میکنند. زن ناآگاه توجه نمیکند. او هنوز بیش از حد خام است..
به عنوان مثال زنِ خام موقع انتخاب همسر، انتخاب ضعیفی میکند. او در جایی از ذهنش میداند که این انتخاب عاقبتی ندارد و او باید بایستند و از ارزش متفاوتی پیروی کند. حتی اغلب میداند که چطور پیش برود. اما چیزی اجباری، وسوسهای از نوع ریش آبی در مورد پیروی از الگوی انتخابی ویرانگر وجود دارد. در اغلب موارد زن احساس میکند که اگر فقط کمی دیگر به الگوی انتخابی ادامه بدهد، حتماً احساس سعادتی که در جستجوی آن است، در پیچ بعدي جاده ظاهر خواهد شد.
از سوی دیگر، زنی هم که به مواد مخدر معتاد است قطعاً در پس ذهن خود مجموعهای از معتادان سابقه دارتر (خواهران مسنتر) دارد که می گویند: «نه! نه! این راهش نیست! این کار هم برای جسم و هم برای ذهن بد است. ما دیگر ادامه نمیدهیم.» اما میل به یافتن بهشت زن را به ازدواج با ریش آبی، دلال مواد مخدر روحی، می کشاند.
زن در هر وضعیت پیچیدهای که گرفتار شود، همواره صدای خواهران مسنتر روحش او را به آگاهی و عاقل بودن در انتخابهای خود تشویق میکند. آنها معرف آن صداهای پس ذهن هستند که همان حقایقی را که زن میخواهد از آنها اجتناب کند – زیرا به رویای بهشت کشف شده او خاتمه می دهند – در گوش او زمزمه میکنند.
به این ترتیب ازدواج مرگبار صورت میگیرد؛ پیوند زنِ كاملاً خام با موجودی پست و سیه دل. وقتی ریش آبی راهی سفر میشود، زن جوان تشخیص نمیدهد که هرچند تشویق شده هر کاری دوست دارد بکند – به جز آن یک کار – در واقع به سوی مرگ سوق داده شده است. زندگی بسیاری از زنان عملاً مانند قصه «ریش آبی» بوده است. آنها در حالی که هنوز متجاوزان را نشناختهاند ازدواج میکنند و کسی را انتخاب میکنند که ویرانگر زندگیشان است. با وجود این، مصمماند که شخص موردنظر را با عشق «درمان» کنند. آنها در واقع به نوعی دچار خودفریبی هستند، چرا که اغلب اوقات مشغول تکرار این جملهاند که «ریش او واقعاً آنقدرها هم آبی نیست!»
سرانجام زنی که این گونه اسیر شده میبیند که آمال و آرزوهایش برای دستیابی به زندگیای خوب و شایسته برای خود و فرزندانش، بیشتر و بیشتر رنگ میبازد. امید این میرود که او سرانجام درِ اتاقی را که تمام ویرانیهای زندگیاش در آنجا تلنبار شده باز کند و ... اگرچه در ظاهر ممکن است به نظر بیاید که همسرِ زن بوده که زندگی را بر او حرام و او را نابود کرده، در واقع تجاوزگر درون روح خود او نیز با این امر موافق بوده است. مادام که زنی معتقد باشد که ناتوان است، و چنین تعلیم دیده باشد که نباید آنچه را میداند درست است اعلام کند خلاقیتها و استعدادهای زنانه روحش همچنان نابود خواهد شد.
وقتی زن جوانی با فردی تجاوزگر ازدواج میکند، طی دورانی از زندگیاش که میبایست شکوفایی صورت بگیرد، اسیر و منکوب میشود. او به جای زندگی آزادانه، زندگی دروغینی را آغاز میکند. وعده فریبکارانه تجاوزگر این است که قرار است زن در زندگی با او سلطنت کند، در حالی که در واقع نقشه قتل زن کشیده شده است.
البته راهی برای خروج از کل این جریان وجود دارد، ولی انسان باید کلید آن را داشته باشد.
داستان ریش آبی
بخش اول تفسیر داستان ریش آبی
بخش سوم تفسیر داستان ریش آبی
بخش چهارم تفسیر داستان ریش آبی
بخش پنجم تفسیر داستان ریش آبی
بخش ششم تفسیر داستان ریش آبی
بخش هفتم تفسیر داستان ریش آبی
بخش هشتم تفسیر داستان ریش آبی